Wednesday, May 25, 2005

بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان بخش نخست قسمت ششم

فصل ششم
بابه سنگی
و ساز باستانی او
بخش نخست

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/may/MZ.htm
عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغنستان قسمت پنجم

فصل پنجم
بابه نعیم بدخشی

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/march2005/MZ.htm
عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان قسمت چهارم

فصل چهارم

بابه سیلاوه نجرابی

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/Feb2005/MZ.htm
عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

بابه هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان قسمت سوم

فصل سوم

بابه ِقران خُلمی

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/Janury%202005/MZ.htm
عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان قسمت دوم

فصل دوم

بابه شیر توله چی

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/december2004/MZ.htm

عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان قسمت نخست

فصل اول

بابه برکت بلخی

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/Nov%202004/MZ.htm
عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

لیکو یا ترانه های زبان بلوچی افغانستان

ترانه های عاشقانه ی مردم بلوچ

به این سطر کلیک نموده
http://www.ashian.ca/Ar.Mz/Oct%202004/MZ.htm

عنوان ادب و هنر را انتخاب کنید

Sunday, May 01, 2005

داکتر اسدالله شعور


بیا بچیم انگور بخو

با درد و دریغ بانوی موسیقی کشور مان خانم پروین که یکی هنرمند زنان پیشآهنگ موسیقی افغانستان بود؛ چند ماه پیش در کابل چشم از جهان پوشید.
خانم پروین کسی بود که مدتها پیش از نهضت نسوان در کشور،آواز زن محصور در بند افغان را از رادیو بلند کرد و از آن پیشآهنگانی بود که تا اخیر عمر از گامزنی در راه هنر باز نه ایستاد؛در حالیکه پیشکسوتان، همراهان و حتی خانمهای هنرمندی که پس از او رو به هنر آورده بودند؛ همه صحنه را ترک گفتند؛ ولی او چون درختی استوار در باغستان هنر کشور تا آخرین روز های خزان عمرش گل افشانی کرد و میراث عظیمی از خود به یادگار گذاشت.
پیرامون زنده گانی و هنر خانم پروین در دو برنامه ی رادیویی چلچراغ هنر به تفصیل سخن گفتیم، که تکرار آنها درینجا لزومی ندارد؛ ولی به بهانه ی درگذشت این هنرمند بزرگ می پردازیم به شرح و تفصیل در مورد یکی از ترانه های تاریخی دری که در رادیو افغانستان به آواز او ثبت شده است.
این ترانه که حاوی شرح و گزارش قیام آزادیخوانه ی مردم ما در برابر استعمارگران انگلیس در سده ی نزدهم میلادیست، در جریان دومین نبرد خلق آزاده ی ما در مقابل متجاوزین ١٨٧٨–١٨٨٠م سروده شده و تا روزگار ما به اشکال مختلف تغییر، تحول و مسخ یافته است؛و آخرین نسخه یا واریانت آن که توسط شهید پاییز حنیفی از روی فوسیل های این ترانه در روایات شفاهی، تنظیم یافته؛ و آهنگ آن نیز توسط هنرمند نامراد شادروان امین الله ندا مطابق به شکلِ اصلی و مردمی اش به تنظیم در آمده و در آغاز دهه ی چهلم شمسی برای بار نخست از برنامه ی رادیویی زنگ های تفریحی به نشر رسید که ثبت آن به آواز خانم پروین در آرشیف رادیو افغانستان برای نسل آینده به میراث گذاشته شده است.
چون این ترانه یکی از مهمترین ترانه های تاریخی ثبت شده ی سده ی نزدهم ماست که با تاریخ مبارزات آزادیخوانه مردم ما به ویژه مردمان کابل و شمالی تعلق دارد، به شرح و بازشناسی آن می پردازیم:
در آفرینش ادبیات شفاهی و به ویژه در ساختن تصانیف و ترانه های زبان دری یکی از اصولی که توسط عامه ی مردم پایه گذاشته شده، آنست که اغلب آثار عاجل و مورد ضرورت روز را بر بنیاد آثار معروف و شناخته شده اساس می گذارند که این اسلوب هم کار نوآوری و رفع ضرورت فرهنگی عاجل را تضمین می کند و هم بنابر آشنا بودن قالب و آهنگِ آثارِ یاد شده، تأثیر گذاری اثر را تأمین. پس جای شگفتی نیست که بسیاری از ترانه های روز به ویژه اشعار و آهنگ های سیاسی را در قالب آهنگ های قبلاً معروف در می یابیم. برخی از روشنفکران ما نیز با درک این اصول سروده های سیاسی شان را در دوران مقاومت مردم ما در برابر ارتش سرخ و نمک پرورده گان نمک حرام شان در قالب آهنگ های معروف رادیویی سروده و به نشر سپرده اند مانند مجموعه ی ترانه ها و تصانیفی که در همان ایام توسط جمعیت انقلابی زنان در پاکستان و مجموعه ی فریاد انتقام که توسط مبارز و نویسنده ی آتشین قلم غلام نبی خاطر در دهلی به نشر رسیده است، نمونه های بارز این عملیه شمرده شده می توانند. در فرهنگ عامه ی ما نیز نمونه های فراوانی وجود دارند؛ مانند ترانه سیاسی اعتراض آمیز
شمال آمد، شمال تار مرا برد
خادکیا(خادکی ها)آمدو یار مرا برد
در قالب ترانه معروف الا گل دانه، دانه و ترانه ی
بچه ی ببرک بمیره بیا بریم کابل
دوستم اوزبـک بمیره بیـا بریم کابل
در قالب آهنگ فولکلوری معروف شیرین روباه بمیره بیا بریم خانه که به آواز خانم پروین و آزاده در رادیو افغانستان ثبت شده است؛ سروده شده اند.
ترانه ی بیابچیم انگور بخو نیز در چنین روالی به وجود آمده است؛ زیرا اسناد تاریخی و روایات شفاهی حاکی از آنست اصل این ترانه بسیار قدیمی بوده؛ موجودیت آن در بین مردم ما طی سده های هجدهم و نزدهم مسلم است؛ ولی ساحه ی پخش این ترانه که در خارج از قلمرو سیاسی کشور ما نیز رایج بوده است؛ چنین می رساند که سابقه ی آن بازهم قدیمتر ازین باشد؛ زیرا ترانه یاد شده به شکل اولی آن در سمرقند و بخارا نیز موجود بوده است.
بیا بچیم انگور بخو به قول زنده یاد استاد خلیلی در قدیم سرود انگور فروشان بوده که برای تبلیغ متاع شان؛ زمانی که محصولات خویش را بالای مرکب در کوچه های کابل می گشتاندند،آن را زمزمه می کردند، تا مردم را تشویق به خرید انگور سازند. در متن این ترانه التزام به یادآوری انواع مختلف انگور و توصیف آنها مشهوداست، چنانچه در ابیات زیرین که برخی از آنها از قول استاد و برخی نیز از منابع شفاهی گردآورده شده است :
حسینی حـسن خوبانس
بیا بچیم انگور بخو
کشـمشی نقل میدانس
بیا بچیم انگور بخو
غوله دان غول بیابانس
بیا بچیم انگور بخو
قنداری زلـف جاناس
بیا بچیم انگور بخو
صایبی قند جوانانس
بیا بچیم انگور بخو
منقه شـهـد جهـانس
بیا بچیم انگور بخو
واین ترانه که در پایان سده ی نزدهم میلادی در سمرقند نیز رایج بوده، مانند متن اولیه ی بیا بچیم انگو بخوی کابل، شکل سیاسی نداشته و بخش هایی از آن به روایت فولکلور شناس برجسته ی سمرقندی، زنده یاد بهرام شیرمحمدیان چنین است :
کشمشی کـشت زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
حسینی حـسن زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
واسرغه وصف زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
دارایی دار زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
بختیاری بخـت زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
طایفی تافـت زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
صاحبی صاحب زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
کشمشی سیاه خال زنان
ای، بیا بچه انگوره خور
و همین ترانه ی مروج در افغانستان و پاردریاست که در جریان مبازرات آزادیخواهانه ی مردم قهرمان مان در برابر قوای متجاوز انگلیس، به یک سرود تاریخی مبدل گشته؛ به قول استاد خلیلی متن آن «وقتی ساخته شده بود که بعد از معاهده ی ننگین گندمک، کشور به قوای انگلیس سپرده شد و افغانستان به ویژه شهر کابل به خون فرزندان وطن رنگین بود. سپاهیان فرنگ، هرجا مجاهدی می یافتند؛ می کشتند. فریاد ملت خفه،و زبان اعتراض بسته بود. انگورفروشان این تصنیف را هنگام فروختن انگور می خواندند تا در ظاهر نظر مردم را به انگور جلب کنند و در حقیقت نام خاین و صادق را در لابلای آن گوشزد نمایند». استاد چهار مصرع سیاسی را نیز در بین مصارع دیگر آورده اند که عبارت اند از :
ولی مـاد لات کـلانس
میربچه مرد میدانس
نـام اکـبر بدرانـس
امین الله شیرشیرانس
شادروان غبار نیز در افغانستان در مسیر تاریخ شش مصرع این ترانه را آورده است که با متون دیگر آن اندک اختلاف داشته و چنین است:
مامد جان مرد میدانس
ایوب خان شـیر غرانس
میربچه خان رس رسانس
آزادی فـخـر افغـانس
راپـت کـل لات کـلانـس
بیا بیـادر انگور بخو
این ترانه ی تاریخی به مرور زمان و در نواحی مختلف دارای نسخه ها و اشکال گوناگون گردیده است؛ زیرااین امر در فرهنگ و ادب شفاهی پدیده ایست عام و اجتناب ناپذیر. پس جا دارد که نسخه های مختلف آن مورد بررسی قرار گرفته از بین آنها نسخه ی متعادلی برقرار گردد، تا بازتابنده ی همه جانبه ی رویداد پرافتخار مقاومت مردم ما بر علیه استعمار و بیگانه پروری باشد.
نسخه یی ازین ترانه که در همان روزگار مقاومت در شمالی مروج بوده است، شاید اصلی ترین صورتِ آن باشد؛ زیرا واریانت های دیگری که ازین سروده در دست است، همه ساختار همین یکی را دارند، و این نسخه که در جُنگی قلمی از روزگار جنگ به ثبت رسیده، در اختیار شخصی بنام عبدالقیوم پروانی قرار داشته است؛ و چنین متنی دارد:

غـازی زنـهاره ببین
ایثارگرها ره ببـین
ماده شیر هاره ببین
جنگ اسلام با کافرانس
بـازار گـرم غازیانس
توپ و تفـنگ نمـایانس
جهاد فرض به مسلمانس
وطـن پـاکه ببیـن
قوم بی باکه ببین
الـفـت خاکه ببین
قیام فرض بر خاص و عامس
زن و مـرد پیـر و جوانس
شـهـادت راه نـیــکانـس
جـهـاد فـرض به مسلمانس
بـیـا قیامه ببین
پیر و جوانه ببین
جنـگ جویانه ببین
مامدجان مـرد میـدانس
مشک عالم با غفور جانس
ایـوب خان شـیر غرانس
جهاد فـرض بر مسلمانس
جنک و جهاده ببین
دلهـای پـاکه ببین
الفت خـاکه ببـین
خواجه ناصر ز عاشقانس
فقیرحسین با قادرخانس
میربچه خان رس رسانـس
جهاد فـرض بر مسلمانس
خاو روی سنگه ببین
غـیرت و ننگه ببین
تیـر و تفنگه ببین
عبدالرحمـان از کلکانس
هم مبارز هم آزادخانس
نـام نیـکان بر زبانس
جهاد فـرض بر مسلمانس
بیا تو خانه ببین
خان خانـانه ببین
غازی مردانه ببین
قادرخان، خان اوپیانس
گل مامد با حفیظ خانس
حیدر چرخ، چـرخ زمانس
جهاد فـرض بر مسلمانس
بیا اتحاده ببـین
ای اتفاقه ببیـن
مـحو نفاقه ببین
هـر کـجـا مـجاهـدانس
پـشـت شان غازی زنانس
ذکـر هر یک بی پایانس
جهاد فـرض بر مسلمانس
غـازی زنـهاره ببین
ایثارگـر هاره ببین
ماده شیر هاره ببین
فرنـگی بی سـرانـجامس
جنرالکهایـش پریـشانس
مـرگ حتـمی شانً عیانس
جهاد فـرض بر مسلمانس
ولـی لاتی ره ببـین
دو سرخابی ره ببین
سگ و پاپی ره ببین
کمناری، کارش تـمامـس
راپـت کـل لات کـلانــس
مرگ استوارت هم عیانس
جهاد فـرض بر مسلمانس
بیا کافرهاره ببین
منافـق هاره بـبین
بی تمییز هاره ببین
زود شکست ملـحـدینـس
آزادی اسـلام و دیـنس
دل انـگریـز پرِِ کینس
جهاد فرض بر مسلمینس
تو سربازی ره ببین
سـرافرازی ره ببین
بـا سـر بازی ببین
آزادی مــلـک اســلامس
از تـاریخش نمـایانــس
ای گـفتـار پـدرانــس
جهاد فـرض بر مسلمانس
هـر یک غازی ره ببین
یـکـه تـازی ره ببین
بیا جانبازی ره ببین
مینگ باشی با مامدجانس
کابلیـا بـه او نازانس
غـلام جـان کاکـه جوانس
جهاد فـرض بر مسلمانـس

درین متن مشاهده می کنیم که از مجاهدین بزرگ کابل و لوگر و شمالی و قندهار نامبرده شده است، در حالیکه مؤرخین درباری برای بزرگ جلوه دادن سهم آن یکی و چشم پوشی از جانبازی های این یکی،در آثار فرمایشی شان از بسیاری از شخصیت های یاد شده درین ترانه مردمی حتا نامی نیز نبرده اند
طوریکه می بینیم ترانه ی تاریخی بیا بچیم انگور بخور در شمالی به یک ترانه ی تاریخی دیگری مبدل گشته که حتی سربیت و یا نقرات ترانه نیز پیام ترغیب به جهاد را دارد؛ یعنی بیا بچیم انگور بخو به مصرع جهاد فرض بر مسلمانس تبدیل گردیده و در متن ترانه از شخصیت های زیرین نامبرده شده که قهرمانان جهاد بر علیه سلطه ی بیگانه گان بر سرزمین محبوب ما بوده اند: محمدجان یا جنرال محمد جان غازی وردکی؛ ملا مشک عالم اندری، غازی محمد ایوب فاتح میوند، میربچه خان سرای خواجه گی، غلام قادرخان هوفیانی، شهزاده ولی محمد معروف به لاتی و نمک حرام و تعداد دیگری که اسم شان در تواریخ مکتوب ذکر نگردیده است؛ چون غفور جان، خواجه ناصر عاشقانی، فقیرحسین، قادرخان دومی، عبدالرحمـان کلکانی، مبارز خان، آزادخان، گل محمد، حفیظ خان، دو نفر سرخابی که اسامی شان معلوم نیست و شاید سردار محمدطاهر و سردار محمد هاشم فرزندان وطنفروش شهزاده محمد شریف باشند؛ محمد رحیم مینگباشی و پسرش غـلامعلی. و اینها یا قهرمانان و فرماندهان محلی اند و یا اینکه افسران ارشد اردوی کشور که زیر فرمان جنرال محمد جان غازی بوده اند؛ مانند محمد رحیم مینگباشی که پدرکلان نگارنده بوده و از افسران اردوی ملی کشور بود و غلامعلی غازی پسرش که در سال ١٣٦٤ش به سن یکصد و بیست و چهار ساله گی در کابل پدرود حیات گفت.
مینگ باشی که واژه ایست ترکی به معنای فرمانده یکهزار نفر است؛ زیرا مینگ در ترکی عدد هزار است و باشی که از واژه ی باش به معنای سر گرفته شده؛ مفهوم سرکرده و آمر را می رساند. در سده ی نزدهم مینگباشی یکی از رتبه های نظامی افغانستان و معادل دگروال امروزی بود.
متن دیگری از ترانه ی بیا بچیم انگور بخو را یکتن از خبرنگاران انگلیس در جریان جنگ دوم مردمان ما با قوای انگلیس از مردم کابل به ثبت رسانده که در همان روزگار در شماره ی پانزدهم اپریل سال ١٨٨٠م هفته نامه ی Military Gazette Civil and که در هند به نشر می رسید؛ با ترجمه ی انگلیسی آن به چاپ رسانده است (کلکسیون هجده ساله این نشریه در کتابخانه ی شخصی جواهرلعل نهرو صدراعظم فقید هند که فعلاً در کاخ سه پیکره یا تین مورتی بهاون دهلی در اختیار پژوهشگران قرار دارد؛ موجود بوده و نگارنده از آن استفاده کرده است) و جیمز دارمستتر خاورشناس نامور فرانسوی این ترانه را نخست در سال ١٨٨٧ در مقاله يي زیر عنوان Afghans Life in Afghans Songs به نشر سپرد و باز آنرا یک سال بعد در کتاب معروفش Chants Populaires des Afghans و د پښتوخوا د شعر هار و بهار با شرح و تفصیل و برگردان آن به زبان فرانسوی به نشر سپرد؛ ولی بدبختانه در ترجمه ی دری این کتاب به زبان دری که در سال ١٣٥٦ش در کابل صورت گرفت؛ برگرداننده گان آن زنده یاد پوهاند سید بهأالدین مجروح و جناب داکتر روان فرهادی روی مصلحت های ناروای سیاسی آن را از متن کتاب یاد شده بدون هیچگونه یادآوری یی حدف کردند؛ ولی نگارنده آن را در پایاننامه دوره ی لیسانس خویش مفاهمه ی شفاهی و سیر تاریخی آن در افغانستان (منتشره ی اتحادیه ی ژورنالیستان افغانستان در ١٣٦٦ش) به نشر سپرد. این ترانه که معلوم میشود خبرنگار انگلیس صرف سربیت ها یا نقرات و به اصطلاح اهل خرابات استهایی های ترانه را ثبت کرده است نه همه متن آن را؛ چنین است :
مامـدجـان مـرد میـدانــس بیا بچیم انگور بخو
جنگ و شورش به میدانـس بیا بچیم انگور بخو
یعقوب خان صاحب ایمانس بیا بچیم انگور بخو
امـیر مـا مـوسـی خـانـس بیا بچیم انگور بخو
ماد شریف خان به زندانـس بیا بچیم انگور بخو
پـسـرایـش نـنگ افـغانس بیا بچیم انگور بخو
داوؤدشـاه خـرس کـلانس بیا بچیم انگور بخو
ولـی مـادخـان شیـطـانس بیا بچیم انگور بخو
بچی روس عبدالرحمـانـس بیا بچیم انگور بخو
عصمت الله خان به کشمانس بیا بچیم انگور بخو
کـابـل شـده هـندوسـتانس بیا بچیم انگور بخو
دبــل روپــیــه پــرانـس بیا بچیم انگور بخو
یــلــه گـــردی زنـانـس بیا بچیم انگور بخو
آوازه هــا بـه ایـــرانــس بیا بچیم انگور بخو
که هـرات مـال تـهـرانـس بیا بچیم انگور بخو
ایوب خان بسیار حیـرانـس بیا بچیم انگور بخو
بـاقی یک جنـگ کلانــس بیا بچیم انگور بخو
صحـرا هـمـه پر ارغـوانس بیا بچیم انگور بخو
گل سـرخ خون شهـیدانس بیا بچیم انگور بخو
برای اینکه معیارهای قضاوت عامه ی مردم و میزان صحت آن را در مورد اعمال یادشده ی بزرگان دولتی و مبازران سترگ راه آزادی کشور؛ درین ترانه به شناخت گرفته باشیم باید با مراجعه به اوراق تاریخ مکتوب کارنامه های آنان را به بررسی بگیریم که در طول روند مقاومت چی کرده اند و مردم به اعمال شان چی بهایی قایل گردیده اند.
محمدجان مرد میدان است
منظور غازی محمد جان خان وردگ است که از جنرالهای اردوی امیرشیرعلی و امیر محمد یعقوب است. او در جریان امضای معاهده ی ننکین گندمک با لشکری در معیت امیرمحمد یعقوب بود و چون از امضای این معاهده رضایت نداشت؛ به گفته ی محمدیوسف ریاضی مولف عین الوقایع در راه بازگشت از گندمک با دیدن اسارت امیر در دست انگلیس ها با اردوی آنان مصاف داد ولی سپاهش پراگنده گردیده و او خود به اطراف متواری شد. تا اینکه به زودی در سال ١٢٩٧ هق = ١٨٨٠م مردمان کوهستان، غزنی و وردگ را به جهاد ترغیب نموده به مدد میربچه خان کوهستانی، ملاعبدالغفور آخندزاده و غلام حیدرخان چرخی با شصت هزار داوطلب جهاد آماده ی حمله به کابل شد و با قهرمانی وارد شهر گردیده کوه آسمایی را سنگر ساخت و قوای انگلیس را تار و مار گردانید تا آنکه سیاست مداران انگریز برای فلج ساختن وی دست به پروپاگند زده توسط اجیران خویش در بین مردم آوازه انداختند که قوای متجاوز او را با دادن چند صندوق طلا تطمیع نموده و وادار به خیانت به داعیه ی آزادی اش ساخته اند و مردم ساده دل با شنیدن این تبلیغات اغوا گردیده؛ باعث پراگنده گی قوای او شدند؛ این کاریست که بیگانگان با همین لحظه نیز در حق وطنپرستترین قهرمانان ما انجام می دهند و ما نیز پیهم فریب می خوریم؛ ولی قضاوت تاریخ همانست که درین سرود مردمی وضاحت یافته و نام او را به عنوان مرد میدان مسجل ساخته است. علاقه مندان می توانند برای ارزیابی دقیق کارهای این فرزند صدیق وطن به کتاب های افغانستان در قرن نزده تألیف سیدقاسم رشتیا و کتاب بسیار معتبر عین الوقایع تألیف محمدیوسف ریاضی هروی مراجه نمایند.
یعقوب خان صاحب ایمانس
منظور امیر محمد یعقوب فرزند امیرشیرعلی است که در سال ١٢٩٧ق (١۸٧٩م) براي مدت کوتاهی در حالت مریضی بعد از زندان، پادشاه افغانستان بود. از تعریفی که درین ترانه ازو صورت گرفته است؛ عمق اطلاع مردم از مسایل سیاسی و راز های دربار برملا می گردد؛ زیرا بر اساس گفته ی سردار عمادالدین ایوب که نواسه ی پسری غازی محمد ایوب خان و نواسه دختری امیرمحمدیعقوب خان است؛ انگلیس به همدستی سردار محمد یحیی خسر امیر و پدرکلان نادرشاه و همچنان سردار ولی محمد لاتی زیر فشار قرار گرفت تا به امضای معاهده ی گندمک که به موجب آن کشور در اشغال نیرو های انگلیس در می آمد و چندین ولایت نیز برای همیشه از پیکر افغانستان جدا گردید؛ تن در دهد. به گفته ی سردار یادشده؛ این دوتن با رسانیدن یک، یک قاب ساعت ریلوی تحفه ی قوای انگلیس به درباریان معیتی شاه در گندمک، همه را طرفدار عقد آن قرارداد ننگین ساختند و چنانکه ریاضی نیز در عین الوقایع تصریح می دارد، یعقوب خان با عقد این معاهده موافق نه بود؛ از همین رو او را زندانی و تبعید کردند. این قرارداد به تاریخ پنجم جوزای ١٢٥٨ش مطابق بيست و ششم مي١٨۷٩م در بین نماینده ی انگلیس و دربار افغانستان به امضأ رسید و متعاقب آن قیام ملی آغاز گردید. پس می بینیم که برعکس مورخین درباری عامه مردم از امیر یعقوب خان به عنوان یک مرد وطنپرست تعریف می کنند که این خود واقع بینی مردم را به اثبات می رساند. مصاحبه ی مفصل داکتر عبدالقیوم بلال با سردار عماد الدین ایوب بسا حقایق تاریخی این دوره را روشن می سازد امیدواریم داکتر صاحب بلال هرچی زودتر به چاپ آن مبادرت ورزند.
امـیر مـا مـوسـی خـانـس
محمد موسی پسر و ولیعهد امیرمحمد یعقوب بود؛ چون درین ترانه او امیر ما ویا به گفته ی دارمستتر امیر افغانان خوانده شده است؛ شاید اشاره به وقایعی باشد که در خلال تاریخ مرگ امیرشیرعلی دلو۱۲۵۷ش و پادشاهی امیر محمد یغقوب حمل ۱۲۵۸ش = اپریل ۱۸۷۹م اتفاق افتاده است.
زمانی که امیر شیرعلی در مزارشریف پدرود حیات گفت؛ دو پسرش، یکی شهزاده محمدابراهیم که در معیت او بود؛ و دیگر محمدیعقوب که نیابت او را در کابل به عهده داشت؛ در تدارک اعلان سلطنت گردیدند. و از جانب دیگر در مزارشریف بنا بر تحریک ملکه (مادر ولیعهد متوفی شهزاده عبدالله) وزرأ و درباریان خواستند خواهر ده ساله ی ولیعهد را که صاحبو نام داشت؛ به جانشینی پدر بلند کنند.
شهزاده ابراهیم و سردار احمدعلی نواسه ی امیر با دیدن وخامت وضع صحی شیرعلیخان از بالین او فرار نموده، به تخته پل که معسکر مزارشریف بود، شتافتند تا با طرفدار ساختن قوای نظامی آنجا با خود، به پادشاهی دست یابند؛ ولی سربازان از پذیرش آنها سرباز زده، حالت بغاوت به خود گرفتند. مستوفی حبیب الله صدراعظم به مشوره ی درباریان شاهدخت صاحبو را باخود گرفته به قشله ی عسکری تخته پل رفتند تا جانشنی او را اعلام بدارند؛ ولی نظامیان از شناختن خواهر ولیعهد انکار ورزیده، دروازه های قلعه را برروی آنها نگشودند و برعکس اصرار می ورزیدند که در حق شهزاده محمد یعقوب حق تلفی صورت گرفته است. همان بود که وزرأ و درباریان ناگزیر شدند محمدموسی پسر خردسال یعقوب خان را به نام ولیعهد اعلان نمایند و با این تصمیم بحران سرکشی قطعات تخته پل رفع گردید. و پادشاهی یعقوب خان در شمال کشور نیز به رسمیت شناخته شد.
ماد شریف خان به زندانس
محمد شریف که پسر امیر دوست محمد و برادر امیرشیرعلی خان است؛ در عهد نخستین فرمانراوایی او بر کشور، والی فراه بود؛ ولی در قیام امیر محمد اعظم خان ابتدأ طرف او را گرفت و دوباره پشیمان گشته به امیر شیرعلیخان پیوست و در دوره ی دوم پادشاهی اش والی بامیان شد. بعد از مرگ شیرعلیخان و آغاز پادشاهی امیر محمدیعقوب و به ویژه در جریان مبارزات ملی مردم و قیام های شان بر علیه متجاوزین اسم او را در تاریخ های رسمی نمی بینیم. دارمستتر که معاصر او بود نیز می نویسد که در مورد او و سهمش در مبارزات ملی چیزی نمیداند. ولی متن این ترانه ی تاریخی می رساند که او در زمان استیلای نگلیسان بر کشور ما زندانی بوده است.
پسرش ننگ افغانس
کتب تاریخ نوشته شده به امر دربار و یا گذشته از سانسورهای شدید دربار و درباریان، بسیار از حقایق تاریخی را با قصد و آگاهی و منطور های سیاسی پوشانده و کتتمان کرده اند و یا اینکه آن را با ماست مالی به خواننده گان عرضه داشته اند؛ یکی از این گونه موارد, سکوت در مورد کارنامه های پسران سردار محمد شریف است که در هیچ جایی یاد نگردیده است.
با جستاری می توان در یافت که شریف خان دو پسر به نام های سردارمحمدطاهر و سردارمحد هاشم داشت. محمد هاشم در شورش نخست شهزاده یعقوب خان بر علیه پدرش در جوزاي۱۲۴۹خورشیدی (جون۱۸۷٠م) جانب شهزاده را گرفت و در محاصره ی قندهار او را یاری داد؛ اما پس از تسلیمی و زندانی شدن یعقوب خان از وی اطلاعی نداریم؛ تا اینکه پس از ورود انگلیس ها سر و کله اش در خدمت دستگاه استعمار نمایان می گردد. پسر دیگر سردار محمد شریف؛ محمد طاهر نام داشت که صاحب جنگ و یا رساله ایست که در اختیار شادروان حافظ نورمحمد کهگدای سرمنشی حضور ظاهرشاه بود و در مقاله ی غازی محمدجانخان منتشره ی شماره نهم سال۱۳۵١ مجله ی ژوندون از آن استفاده کرده است.
در کتاب مفاهمه ی شفاهی و سیر تاریخی آن در افغانستان منتشره اتحادیه ی ژورنالیستان۱۳۶۶نوشته بودم که از نقش اینها در جریان مبارزات ملی آگاهی نداریم و معلوم نیست که چرا پسر شریف خان ننگ افغان خوانده و منظور کدام یکی از پسرانش خواهد بود؟ ولی طی بیست سال گذشته که اسناد فراوان تاریخی فارغ از سانسور نشر گردیده بر بسیاری از گوشه های تاریخ ما روشنی می افگند. عین الوقایع محمد یوسف ریاضی که همت دوست دانشمند استاد آصف فکرت که فعلاٌٌ در اتاوا تشریف دارند؛ در ایران به چاپ رسیده حاکی از آنست که سرداز محمدهاشم برای تیره ساختن روابط بین انگلیس ها و امیر محمدیعقوب تلاشی رذیلانه یی از خود نشان داد؛ چنانچه نوشته است :«سردار ولی محمد برادر کوچک امیر شیرعلی و سردارمحمد هاشم پسر سردار محمدشریف خان که ضمناٌ با انگلیس ها مربوط بودند؛ محرمانه به جنرال رابرت راهمنایی ها کردند و قتل میجر کیوناری را (که از ترس قیام مردم خود و همرانش را آتش زده بود) به اشاره ی امیر محمد یعقوب خان گوشزد و خاطرنشان رجال دولت انگلیس نمودند که کلیه میانه ی آنها و امیر محمدیعقوب خان اصلاح پذیر نباشد» و در هنگامیکه انگلیس ها امیر محمد یعقوب خان را در گندمک توقیف نمودند این دوتن با جمعی از سرداران! دیگر از راه زرغون شهر به مرکز فرماندهی انگلیس در آنسوی مرز شتافتند تا اگر بتوانند اعتماد انگلیس را برای جانشینی یعقوب خان جلب نمایند آنها به عنوان نشان دادن حسن خدمت خویش سردار محمد ابراهیم را که برای جانشینی برادرش به کابل می رفت، در راه دستگیر نموده تسلیم اردوی انگلیس کردند. در بدل ولی محمد خان لاتی به ولایت کابل مقرر گردید. در جریان قیام ملی، مجاهدین دست تعدی بر مال و ناموس این نمک حرامان دراز کرده انتقام خیانت را از ایشان کشیدند. طوریکه از نوشته ریاضی بر میآید هردو پسر محمد شریف خان مکنت و دارایی را شان برداشته مقیم مشهد گردیدند و در بیخ گوش غازی محمد ایوب خان گزارش فعالیت ها و ارتباطات او را به انگلیس می رساندند؛ و در هنگامی که دولت قاجار غازی ایوب خان را نامردانه دستگیر نموده به انگلیس سپرد، دارایی های غیر منقول این دو خاین توسط قنسولگری بریتانیا در مشهد خریداری شده، خود ایشان با این قهرمان ملی یکجا به سرزمین هند تبعید گردیدند، تا در آنجا نیز او را زیر نظر داشته باشند. پس می بینیم که مردم به حق این خایینین را ننگ افغان خطاب کرده اند.
داؤودشاه خرس کلان است
داؤودشاه خان سپهسالار که از اهالی بی بی مهروی کابل بود، به استناد نوشته یی از زنده یاد استاد احمدعلی کهزاد در نوجوانی به سبب وجاهت چهره مورد توجه امیر شیرعلی خان قرار گرفته برخلاف رضائیت او و خانواده اش به بالاحصار برده شد و به دستور امیر تحت تربیت نظامی قرار گرفت؛ تا اینکه در عهد دوم سلطنتش به رتبه ی سپهسالاری رسید.
داؤودشاه در جریان امضای معاهده ی تحمیلی گندمک در کنار یعقوب خان بود؛ و در آغاز قیام ملی ملی مردم و قوای نظامی کابل در ١۲ سنبله ی ١۲۵۸ خورشيدی ( سوم سپتامبر ١۸۷۹م) نقش کلیدی داشت که عده یی آن را آگانه تلقی می کنند و تعدادی نیز ناآگاهانه. زیرا یعقوب خان افراد اردوی خویش را که مرکب از سی فوج سواره و پیاده ی کابلی، هراتی و مزاری بود، برای تحکیم پایه های دولت که در نتیجه ی امضای معاهده ی گندمک و حضور سفارت انگلیس در قصر شاهی بالاحصار، مورد تنفر و انزجار مردم قرار گرفته بود؛ به مرکز خواست و اما ظاهراً در نتیجه شیوع وبا در کابل؛ امر به ترخیص سه ماهه ی شان داد؛ ولی اعضای اردو طی اجتماعی خواهان تادیه ی حقوق سه ماه تعطیل خود شدند. سپهسالار که به دستور امیر به اجتماع سپاهیان حاضر گردید تا تصمیم دولت را مبنی بر قبول خواست آنها اعلام نماید؛ اما به قول یوسف ریاضی به تحریک ملکه مادر ولیعهد متوفی عبدالله جان، از دادن معاش سه ماهه انکار ورزیده و صرف تأدیه ی یکماهه حقوق لشکر را وعده داد. چون در پی پافشاری عساکر، از کلمات زشت و مستهجن استفاده کرده از آنها به صورت طعنه آمیز خواست تا بقیه پول را از انگلیس ها طلب کنند. این امر بر عساکر گران آمده بود، با نعره یاچهاریار بر داؤودشاه حمله بردند و با زدن زخم سرنیز به ران او از اسپش سرنگون ساختند و بعد به قلعه ی بالاحصار یورش بردند. و این آغاز قیام ملی در برابر استعمارگران انگلیس بود که جریان آن را یوسف ریاضی از چشم دید اشخاص دخیل در وقایع، به صورت شیرینی نگاشته است که علاقمندان را به عین الوقایع او حواله می دهیم. این وقایع که خشم مردم را در برابر سپهسالار برانگیخته بود او را درین ترانه خرس کلان خوانده اند.
دارمستتر می نویسد که در زمان سفر او به قسمت های شرقی افغانستان همان وقت، داؤود شاه به دولت انگلیس پناه برده و با معاش مستمری آنها در لاهور به حالت انزوا بسر می برد.
ولی مامد خان شیطانس
سردار ولی محمد معروف به لاتی و نمک حرام که پیش ازین نیز معرفی گردید؛ کوچکترین برادر امیرشیرعلیخان بود؛ او در آرزوی رسیدن به پادشاهی و دستیابی به قدرت از هیچ پستی یی روگردان نه بود؛ او و سردار یحیی خان خسر امیر محمدیعقوب خان (و جد ظاهرشاه) به قول سردار عمادالدین (نواسه پسری غازی ایوب خان و نواسه ی دختری امیر محمد یعقوب) عمده ترین گروه فشار داخلی برای امضای معاهده ی ننگین گندمک بودند. به گونه یی که پیش ازین یاد شد، ولی محمد بعد از برهم زدن روابط امیر با انگلیسها، والی کابل شد و در جریان مبارزات ملی طرف دشمن را گرفت؛ اما در بدل این خوشخدمتی هایش در جریان قیام ملی در ١٢ سنبله ١٢٥٧ ( ٣ سپتامبر ١٨٧٩) خانه اش به اتش کشیده شد و بر مال و حیثیتش تجاوز صورت گرفت؛ انگلیس ها از ترس از دست دادن چنین همکار خوب او را والی بلخ ساختند.
در قوس همین سال هنگامیکه قوای جنرال رابرتس به سرکرده گی مکفرسن و پسر خاین دیگر امیر دوست محمد خان به نام سردار محمد حسین، توسط مبارزین ملی به سرکرده گی جنرال محمد جان خان غازی به امحای کامل نزدیک شده و شخص جنرال رابرت نیز فرار کرده بود؛ سردار ولی محمد لاتی که با دوصد نفر از همراهان و محافظینش عازم ولایت بلخ بود؛ در دهمزنگ کابل به مدد بادارانش شتافت و با حمله بر مجاهدین آنها را به طرف دیگری سرگرم ساخته، موقع فرار را برای قوای متجاوز فراهم آورده آنها را از تار و مار شدن قطعی نجات داد. در نتیجه بقایای لشکر جنرال رابرت به یگانه پایگاه مطمین خویش در چهاونی شیرپور پناه بردند. مبازرین ملی پس از زد و خورد دو سه ساعته بر دسته ی سردار ولی محمد لاتی فایق آمده، ساز و برگ سفر او را تاراج کردند و همراهانش نیز با مجاهدین پیوستند و او خود یکه و تنها نزد اربابانش به قلعه ی نظامی شیرپور پناه جست. این شخصیت سیاهکار به کرات چنین خیانت ها را انجام داده و لکه های سیاهی بر دامان تاریخ از خود به یادگار گذاشته است. روی همین علل بود که معاصرین همیشه صفات لاتی، نمک حرام و شیطان را در پهلوی اسم نامیمونش به کار می بردند. او با بادارانش یکجا از خاک پاک کشور ترد شد؛ مدتی در پشاور زنده گی کرد و در زمان سفر دارمستتر به افغانستان، در ضلع هزاره بسر می برد و دولت هند برتانوی ماهانه مبلغ چهارصد روپیه ی کلدار مستمری می دادند. گفته می شود که مدهوبالا ستاره سابق سینمای هند شاید یکی از نواسه های او باشد.
بچی روس عبدالرحمن اس
منظور سردار عبدالرحمن (بعداٌ امیر) پسر امیر محمد افضل خان است که در جریان جنگ دوم مردم ما با انگلیس، در پناه دولت روس در آسیای سرخوش و بیغم میانه میزیست؛ زیرا او بعد از مرگ پدرش امیر محمدافضل خان که امیر شیرعلیخان برای بار دوم به تاج و تخت دست یافت؛ به کشور بخارا گریخت؛ اما امیر آنکشور از او پذیرایی خوبی نکرد؛ لاجرم او به سمرقند رفت که از توسط روس ها از پیکر بخارا جدا ساخته شده و جنرال کوفمان به عنوان نماینده ی تزار حکمروایی بخش اعظم پاردریا یا ورارود را از آنجا به عهده داشت. او شهزاده عبدالرحمن را با پیشانی باز پذیرا گردیده ماهانه۱۲۵٠ منات (واحد پول آسیای میانه ) مستمری برایش تعیین کرد و شخص تزار نیز ازو دعوت کرد تا به پترزبورگ برود.
روس ها می خواستند از وجود شهزاده عبدالرحمن به عنوان حربه یی استفاده برده، او را جهت تخویف امیر شیرعلیخان در دست داشته باشند؛ چنانچه آن کشور باری می خواست در شهر کابل نماینده ی رسمی یی داشته باشد تا حرکات انگلیس و دولت کابل را از نزدیک زیر مراقبت بگیرد؛ روی این منظور هیأتی به دربار کابل فرستادند و جنرال کوفمان به این هیأت وظیفه داده بود تا در صورت عدم پذیرش درخواست آنها توسط امیر کابل او را تهدید به اعزام عبدالرحمن به افغانستان نمایند. و این سیاستی است که هنوز هم در مورد کشور ما کاربرد عملی دارد.
به همین ترتیب زمانیکه در اروپا روابط سیاسی روسیه و انگلستان در موضوع بلغاریا و امپراطوری عثمانی به بحران گراییده بود؛ دولت روس می خواست برای تظاهر قدرت در مقابل مانور نظامی انگلیس در کنار رود سند، سردار عبدالرحمن را با دوازده و یا چهارده هزار عسکر مأمور یک مانور سیاسی ـ نظامی در تاشکند سازد؛ ولی از آنجاییکه اوضاع اروپا به زودی تغییر یافت، عساکر گردآورده شده مرخص گشته و به شهزاده عبدالرحمن نیز ترخیص داده شد.
در هنگامیکه عبدالرحمن خان از طرف انگلیس ها برای عهده دار شدن امارات افغانستان فراخوانده شد؛ او با اجازه ی جنرال کوفمان وارد خاک افغانستان شد. مردم که عبدالرحمن خان را جنگآور صاحب صولت و ماهری می دانستند؛ ازینکه او مدت دوازده سال تمام در آغوش روس ها بسر برد و در ایام جنگ با استعمارگران انگلیس حتی پیامی نیز از طرف او صادر نگردیده در موقف یک تماشاچی بی تفاوت به سرنوشت وطن و مردم باقیماند؛ به خشم آمده او را درین ترانه بچه ی روس خوانده اند.
عصمت الله به کشمان اس
عصمت الله جبارخیل غلزایی وزیر داخله ی امیرشیرعلی بود و گویا در جریان جنگ دوم با انگلیس ها در محلی به نام کشمان به نفع امیرمحمد یعقوب و دفع قوای متجاوز انگلیس فعالیت داشته است .
مروری گذرا بر اتلس قریه جات افغانستان نشان میدهد که در کشور ما سه محل اسامی نزدیک به واژه ی کشمان دارند:
۱- كاشمند که قریه ییست در شرق حکومتی قرغه یی ولایت فعلی لغمان (ص۶۳۹)
۲- کشمند قلعه که قریه ییست در غرب علاقه داری دره ی نور ولایت ننگرهار (ص۵۷۵)
۳ – کمیسان که مجموعه ی چهار قریه در شرق علاقه داری چوره ی ولایت ارزگان بوده و هر یک نیز به نامهای کمیسان و متی غار، سرقول کمیسان، شوراب کمیسان و جوز کمیسان یاد می گردند.
معلوم نیست عصمت الله خان در کدام یکی ازین محلات مشغول فعالیت های جهادی بوده است؟ در تاریخ های دست داشته ی نگارنده اسمی از او و تلاشهایش برای آزادی کشور برده نشده است. جناب استاد شهرستانی در سال ۱۳۵۴ به این قلم متذکر گردیده بودند که عصمت الله خان در کمیسان ارزگان که منطقه ی هزاره نشین است، فعال بوده است که ازین موضوع در کتاب مفاهمه ی شفاهی و سیر تاریخی آن در افغانستان یاد کرده بودم، چون سندی درین باره بدست نیامد که مؤید گفته ی بالا باشد، و با در نظر داشت اینکه شخصیت ملی یادشده باشنده ی اصلی حصارک غلزایی بوده است؛ فعالیت های را او در کاشمند قرغه یی که در مجاورت زادگاهش قرار دارد، نمیتوان از نظر به دور نگهداشت؛ زیرا برخی از قواعد زبانشناسی در مورد تلفظ واژه گانی چون کاشمند و کاشمن = کشمان، مورد دوم را تقویه میکند. دری زبانان ولایات مشرقی پیش از دال ساکن اخیر بسیاری از کلمات حروف نونی را اضافه میکنند مانند امیدوار و امیندوار= زن آبستن و یا در عبارت شوخی آمیز معروف آمندی، آمندی در ... قاضی درآمندی که معرف افزایش حرف نون در کلمات آمد و درآمد است.
از سوی دیگر گفته هایی از سردارعمادالدین ایوب که به نقل از پدرکلانش امیر محمد یعقوب قصه میکرد و در مصاحبه های نشر ناشده ی او با داکتر عبدالقیوم بلال آمده است، این امر را ثابت می سازد که عصمت الله جبارخیل در کاشمند به فعالیت می پرداخته است. عمادالدین خان از امیر (متوفی در ۱۹۲۵م) نقل می کرد که او از پلان های انگلیس کاملاً آگاه بود و نمی خواست که در تاریخ کشور بدنام باشد، چون رفتن به اردوگاه دشمن در گندمک، برخلاف شأن و حیثیت پادشاهی اش بود و از طرف دیگر میدانست که انگلیس ها او را برای امضای عهدنامه یی به نفع خویش احضار کرده بودند. چون برخی از عناصر داخل دربار چون خسر و حتی کاکای امیر او را برای پذیرش خواست انگلیس ها زیر فشار شدید قرار داده بود. یعقوب خان برای اینکه مانعی در راه رفتنش به گندمک ایجاد کرده باشد، به عده یی از خانهای طایفه ی جبارخیل پول و مهمات نظامی فرستاد تا در عرض راه گندمک جنگ زرگری یی را به راه اندازند تا در عرضِ مسیر کابل – گندمک حایل قرار گرفته، بهانه یی برای عدم مصؤنیت راه باشند و مانع وصول امیر و همراهانش به آن منطقه؛ که مگرامیر با دفع الوقتی بتواند چاره ی دیگری بیاندیشد. موجودیت عصمت الله جبارخیل درین منطقه دال بر همچو فعالیت هایی به نفع دربار بوده می تواند؛ زیرا چی کسی بهتر از وزیر داخله ی کشور که اهل همان منطقه نیز هست، برای برآوردن همچو مأمولی مفید بوده میتواند؟ ولی مثل اینکه این موضوع از طرف دشمن کشف و خنثی گردید؛ زیرا عمادالدین خان روایت می کرد که چون موکب امیر رهسپار گندمک گردید و در طول راه هیچ مانعی مشاهده نشد، یعقوب خان خیلی متعجب بود که با صرف همه ی آن مبالغ هنگفت چی گونه ممکن است حتی فیر تفنگی هم در عرض راه شنیده نشد؛ و بالآخره با رسیدن به اردوگاه دشمن دریافت که خیانتی در کار بوده و برنامه اش خنثی گردیده است. آرزومندیم روزی کتاب خاطرات امیرمحمد یعقوب خان که در اختیار خانواده ی او در خارج از کشور قرار دارد؛ به نشر رسیده بسیاری از قهرمان سازی های دروغین و چشم پوشی از خدمات تعداد دیگر که کار مستمر مورخین درباری و وابسته است، روشن گردد.
کابل شده هندوستانس
این مصرعِ به علت ضبط ترانه به خط لاتین که خبرنگار هفته نامه ی اخبار ملکی و نظامی و دارمستتر هر دو چنین کرده اند، فهمیده نمی شود که واژه ی دوم آن را شده باید خواند یا شوده و یا شودا که صورت گفتاری لفظ شهدا بوده به علت نامگزاری قبرستان عمومی کابل به شهدای صالحین که مردم عوام آنرا صرف شودا (= شهدأ) می خوانند؛ در نزد بسیاری از مردم عوام به مفهوم مطلق قبرستان نیز به کار می رود. اگر این واژه شده خوانده شود ساختار مصرع برخلاف دستور زبان می گردد که در یک ترانه ی عامیانه امکان کاربرد زبان به صورت نادرست کمتر اتفاق می افتد. و اگر شوده باشد مصرع معنای دیگری می یابد. شاید منظور سراینده گان از روی تمسخر به لهجه ی دری هندیان که در خدمت اردوی متجاوز انگلیس به کشور ما آمده بودند، چنین بوده که کابل با ورود نیرو های نظامی انگلیس که اکثریت عمله و فعله ی آن هندیان بودند، به هندوستان دیگری تبدیل یافته است و اگر لفظ شده را شوده بخوانیم بازهم مفهوم آن نزدیک به این مطلب خواهد بود و چنین معنا خواهد داد که کابل به هند مسخره ی دیگری مبدل گردیده است. زیرا لفظ شوده که از کلمات زبان گفتاری کابل است به مفهوم آدم ساده لوح و سست اراده بوده گاهی به معنای مسخره نیز به کار برده می شود.
از طرف دیگر چون این ترانه روی اهداف اطلاعاتی سیاسی آفریده شده بود اعلام این مطلب که کابل نیز نظیر هند تحت سلطه ی اجانب قرار گرفته، طعنه یی بود که مردم را بیشتر به خشم آورده بر ضد موجودیت نیرو های بیگانه در کشور شان تحریک می کرد. و این امر پخته گی سازنده گان ترانه را در امور سیاسی و اجتماعی می رساند و بصیرت سیاسی مردم را ثابت می کند. احتمال زیاد اینست که منظور شودا باشد که به این ترتیب مفهوم مصرع چنین می شود که کابل به قبرستان هندوستان یعنی دولت هند برتانوی مبدل گردیده است.
دبل روپیه پران اس
دبل روپیه یا روپیه ی دبل به پول هندی می گفتند که بعداٌ به علت ضرب عکس پادشاه انگلیس در روی سکه های آن به کلدار (= کله دار) معروف گشت. در آن هنگام یک روپیه ی هندی معادل دو روپیه ی کابلی بود، ازین سبب آن را دبل روپیه می خوانند. پول افغانستان آن روزگار روپیه ی کابلی خوانده می شد؛ اسم افغانی در سال ۱۳۰۳ﺵ (۱۹۲۲م) بعد از استقلال توسط شاه امان الله غازی بر پول کشور اطلاق گردید؛ در حالیکه لفظ روپیه هندی نبوده، توسط شیرشاه سوری در هند رایج گردید و بر پول آن کشور اطلاق گردید.
بهر صورت، مصرع بالا حاکی ازین مطلب است که استعمار کهن نیز با داخل شدن در کشور های شرقی به باد کردن پول و تطمیع عناصر طماع می پرداختند. در آن برهه ی زمانی طوریکه کتب تاریخی ثبت کرده اند، نیرو های انگلیس با دادن رشوت های بزرگ به برخی از سران قومی آنها خریده در راستای سیاست های خود کشانیدند و در پهلوی آن جنرال رابرتس حتی مقرر داشت هر کسی که مخالفین انگلیس و مجاهدین ملی را به آنها معرفی کند، در بدل هر عسکر و افراد عادی پنجاه تا هفتاد و پنج روپیه هندی و در بدل هر افسر یکصد و بیست روپیه ی هندی پرداخته خواهد شد. یک عده از اوباش و اراذل با استفاده ازین موقعیت دشمنان شخصی و مخالفین خود را نیز به پای دار و دیوار تیرباران فرستادند و این کشتار بیرحمانه چنان جریان یافت که پلتن اردلی یا فوج محافظ شاهی تقریباٌ همه به شهادت رسیدند.
گارد شاهی را در آن روزگار پلتن اردلی می خواندند که از واژه ی Orderly انگلیسی که به مفهوم پاسدار است گرفته شده است.
یله گردی زنان اس
در جامعه سده ی نزدهم کابل که زنان در زیر ستر حجاب بسر می بردند و به اصطلاح مردم آن شهر، نوک چادر خانم ها را آفتاب و مهتاب هم دیده نمیتوانست؛ ولی در جریان قیام ملی سنبله ی ۱۲۵۸ (سپتامبر ۱۹۷۹م) حالتی پیش آمد که همه مردان شهر برای تسخیر کوه آسمایی از دست قوای انگلیس، به آنجا حمله ور گردیدند و برای نخستین بار زنان مجبور شدند برای رسانیدن آب برای غازیان حجاب را دور انداخته مردانه صفت و دسته جمعی به مدد مردان بشتابند. محمد یوسف ریاضی در عین الوقایع نوشته است که:« درین جنگ چهارصد زن به غازیان آب می دادند و هشتاد وسه نفر آنها هم مقتول شده بودند» (ص۱۲۸) این حالت برای مردم سابقه نداشت که رفت آمد جمعی زنان را در میان مردان بیگانه آنهم بدون چادری و حجاب مشاهده کنند، با وجود آنکه این امر ادای فریضه ی جهاد بود و بجا گذاشتن حق مادر میهن؛ باز هم برخی ها براساس عرف آن را یله گردی تلقی کرده اند؛ چنانچه سراینده گان ترانه مورد بحث.
آوازه بـه ایـــــران اس
که هرات مال تهـران اس
ماد ایوب خان حیران اس
شهزاده محمدایوب که در هنگام درگذشت پدرش در ولایت بلخ، در مشهد به سر می برد؛ چون از آن واقعه اطلاع حاصل کرد، از دولت میزبانش درخواست تا اجازه ی برگشت به میهن به او داده شود. دولت قاجار که از دیر زمانی نظر بر هرات دوخته بود، به امید آنکه ورود ایوب خان به کشورش یک بار دیگر افغانستان را به آشوب جنگ قدرت بین شهزاده گان خواهد کشانید، او را محترمانه به جانب هرات گسیل داشتند و به روز بیست و دوم ربیع الاول ۱۲۹۶ق قوای نظامی هرات به استقبال از او برآمده، بدون کدام مقاومت وی را به عنوان والی شهر پذیرا گردیدند، و ایوب خان نیز پادشاهی برادرش یعقوب خان را در آن شهر اعلام نمود که این امر دربار ایران را سخت نا امید ساخت، زیرا آنان فکر می کردند که این شهزاده نیز مانند عمو ها و اپدر زاده گانش غلام اغیار خواهد بود و با برهم زدن امنیت کشور و قدرت طلبی زمینه را برای مداخلات تهران در امور افغانستان و برآوردن اهداف شوم آنها مساعد خواهد ساخت؛ چون چنین نشد، طوریکه دارمستتر به استاد مکاتیب هند (ص ۳۸) می نویسد که دولت قاجار به امیر محمدیعقوب پیام داده بود که در صورت واگزاری هرات به آن دولت، کشور پارس در برابر انگلیس ها از یعقوب خان دفاع خواهند کرد (د پشتونخوا د شعر هار و بهار ص ۲۵۴) و از طرف دیگر طوریکه زنده یاد غبار قید نموده است قسمتی از نقشه ی انگلیس که توسط سیاست بازان لندن، دیزراییلی، سالزبری و لیتین برای منطقه طرح گردیده و تطبیق آن با اشغال کابل آغاز گردید، این بود که ولایات هرات و سیستان باید از پیکر افغانستان جدا ساخته شده و به دولت پارس ملحق گردد؛ ازینرو قاجاریان از آشفته گی اوضاع داخلی افغانستان دلخوش و امیدوار فرارسیدن چنان روزی بودند؛ و اما شمشیر بران میهن پرستان ما مجالی را برای تطبیق این برنامه ی شوم موقع مسیر نساخت و استعمارگران انگلیس را دچار چنان افتضاحی گردانید که روزگار نظیرش را ندیده بود.
سه مصرع بالا بازگوینده ی چنین رویداد های سیاسی آن روزگار بوده، یک بار دیگر بصیرت سیاسی مردم عوام را در مواقع بحران باز می نمایاند.
این بود شرح و تفصیل ترانه ی بیا بچیم انگور بخو که توسط خبرنگار هفته نامه ی اخبار ملکی و نظامی در جریان جنگ دوم مردم ما با اشغالگران انگلیس به ثبت رسیده و در همان روزگار به نشر رسیده بود. چون این ترانه به گفته ی استاد خلیلی و شادروان غبار به عنوان یک ترانه ی اطلاعاتی« در جبهات جنگ خوانده می شد» تا مردم از یک طرف از وضعیت جبهات دیگر آگاهی حاصل کنند و سوی دیگر باعث تشجیع و تحریک بیشتر شان در مبارزه با بیگانه گان متجاوز گردد؛ ازینرو در متن های گوناگون آن انکشافات تازه ی جنگ و دگرگونی های مصراع نیز به چشم می خورند؛ چنانچه در ترانه هایی که همین امروز از زبان مردم می شنویم و یا در آثار دیگر با آنها برمی خوریم مصرع های دیگری را نیز می بینیم که در متون قبلی وجود نداشت؛ چنانچه استاد خلیل الله خلیلی در عیاری از خراسان چند مصرع دیگری ازین ترانه را ثبت نموده و میرغلام محمد غبار نیز در افغانستان در مسیر تاریخ دوسه مصرع دگرگونه ی آن را آورده است که در متن یاد شده ی پیشتر، اثری از آنها به ملاحظه نمی رسد. در متن ثبت شده ی استاد خلیلی این مصرع قابل شرح است :
میر بچه خان رس رسان اس بیا بچیم انگور بخو !
این میر بچه خان که در حدود چهل سال پیش حکومتی سرای خواجه به نام او میر بچه کوت خوانده شد، کیست؟
چون قیام ملی در قوس ۱۲۵۸ش شکل سراسری یافته از هر گوشه و کنار کشور مجاهدین ملی با تشکل های محلی خود بر قوای متجاوز هجوم آوردند، به قول مرحوم غبار دسته های مجاهدین پغمان به رهبری برادر پرویزشاه پغمانی آماده حرکت جانب کاریزمیر شدند ، اما قوای جنرال میکفرسن پیشدستی نموده بالای کاریز میر سنگر گرفت. میربچه خان کوهدامنی با نیروهای خویش تا تاریکی شب نهم دسامبر با قوای او که با توپخانه ی قوی یی نیز مجهز بود، در آویخت و موفق گردید تا فردای آن در قلعه های اطراف آنجا قطعات خود را کاملاً جابجا بسازد. به روز یازدهم دسامبر نیروهای جنرال محمد جانخان وارد قلعه ِ قاضی گردید و جنرال رابرتس دستور داد تا یگانهای میکفرسن از جانب راست (کاریزمیر) بر سپاه ملی یورش برده و قطعات جنرال میسی از جانب چپ (افشار) با آنها بپیوندند. ولی چنین نشد؛ زیرا حمله ی ناگهانی میربچه خان با نیرو های کوهدامنی بر قوای میکفرسن چنان برق آسا بود که او مجال حرکت و حتی عقب نشینی را نیز نیافت. و در حالیکه محمدجان خان نیز واحدهای جنرال میسی را زیر ضربات تباه کننده یی قرار داده بود، قوای جنرال بیکر در چهارآسیاب مورد هجوم ناگهانی مردم لوگر قرار گرفته سپاه دشمن به کلی درهم کوبیده شد. از ترانه ی مورد بحث بر میآید که قوای میربچه خان با ورود به شهر کابل، در جریان حملات فیصله کن و قیام مردم شهر بر ضد بیگانه گان، وظیفه ی رس رسانی یعنی رسانیدن مهمات به جبهه ی جنگ را بر عهده داشته است؛ زیرا در برخی از نسخه های ترانه آمده است که میربچه باروت رسان اس. نسخه ی قلمی خاطرات میرزا عبدالقیوم خان مستوفی حاکی از آنست که میربچه خان از معدود مجاهدینی بود که در دربار امیرعبدالرحمن باقی ماند و کشته نشد.
در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ نیز چند مصرع معدود این ترانه ضبط گردیده و یکی از آنها که شرح می طلبد اینست:
راپت کل لات کلان اس بیا بچیم انگو بخو
لات که به زبان گفتاری دری کابل جاگزین واژه لارد انگلیسی است و راپت نیز همین صورت اسم رابرت. چون مردم کابل انگلیس ها را لات می گفتند معنای مصرع چنین است که رابرتِ کل بزرگ انگلیسهاست. زنده یاد غبار در مورد نامگزاری جنرال رابرت به راپت کل می نویسد که در میزان ۱۲۵۸ش هنگامی که قوای تازه دم انگلیس به فرماندهی جنرال رابرتس با وجود مقاومت ملی شدید وارد کابل شد؛ روز نزدهم میزان همانسال جنرال یادشده طی اعلامیه یی از تمام مأمورین دولت، افسران نظامی و مردم عامه ی کابل خواست تا فردای آن روز در بالاحصار کابل حضور یافته، از برنامه های دولت انگلیس در مورد افغانستان آگاهی یابند. مردم که برای اطلاع از نیت های پوشیده ی دشمن در بالاحصار گرد آمده بودند، در میان صفوف منظم نیرو های انگلیس فرمانده کله تاسی را دیدند که با لباس جنرالی به امر و نهی می پرداخت؛ چون دانستند که او جنرال رابرتس است از همان روز تا به لحظات بیرون راندش از کشور او را راپت کل می خواندند.
این ترانه ی اطلاعاتی که به گفته ی جیمز دارمستتر، غبار و خلیلی در جبهات جنگ خوانده می شد؛ نه تنها مردم را از وضع مبارزات ملی آگاه می ساخت، بلکه اعمال و کارنامه های دست اندرکار مبارزه را نیز به صورت بسیار ساده و عامیانه، ولی بسیار دقیق و دور از هرنوع خطا و عاری از حب و بغض در یکی دو کلمه مورد ارزیابی قرار داده است؛ چنانچه با مراجعه به تواریخ نوشتاری نیز دیدیم که رویدادهای یاد شده درین ترانه باوجود تمام بی تکلفی و موجزی بیان آنها، با اصل حوادث سرمویی نیز مغایرت ندارد و این ترانه ایست که توسط مردم بیسواد سروده شده است در حالیکه امروز با کمال بدبختی می بینیم که روشنفکران ما با وجود داشتن سواد، تحصیلات عالی و دانش سده ی بیست و یکم در ارزیابی رویداد های سیاسی یک ربع اخیر سده ی بیستم چنان درگیر ارزش های بی معنای قومی، منطقوی، زبانی، مذهبی، سازمانی، محفلی و شخصی هستند که برای هریک از افراد و حتی جنایتکاران خودی مقام فرشته های آسمانی قایل اند و فرشته های دیگران را یک روز به تبعیت از روس ها قطاع الطریق و اشرار می خوانند، روز دیگر به پیروی از پاکستان نیرو های شر و فساد و امروز به دنباله روی از رادیو های بی بی سی و صدای امریکا جنگسالار. در حالیکه همه قهرمانان کشور صرف نظر از ملیت و زبان و مذهب و منطقه در بیرون راندن روس ها و سرکوب طالبان سهم قهرمانانه داشته اند؛ سازشکار، خاین و جاسوس نیز در بین تمام اقوام وجود داشته که باید با ارزیابی دور از تعصبات اعمال خوب و بد هریک بررسی نموده سره را ناسره جدا سازیم. بهر صورت از مطلب به دور نرفته به عنوان حسن ختام این مبحث، آخرین نمود یا ورینت ترانه ی مورد بحث را با نوت موسیقی آن می آوریم که در سال ۱۳۴۱ توسط شهید پاییز حنیفی بازسازی شده و بعد از تنظیم مجدد موسیقی آن توسط شادروان امین الله ندا به آواز خانم پروین در رادیو به ثبت رسید. و آن چنین است:
جنگ انگریز و افغان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
مامدجان مرد میـدان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
سـبـزی تـاکـه بـبی دلهـای پـاکـه بـبـی
کار ما جنگیدن است الـفـت خـاکـه بـبی
ایوب خان شیر غران اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
میربچه خان رسرسان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
خواب ما بر سر سنگ عشق ما غیرت و ننگ
قوت ما توت و تلخان کار ما فتحس و جنگ
سـربـازی کار مـردانس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
آزادی فخر انـسـان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
بـاغ بـی دیــوار مـا شــرشـر اوشـار مـا
جلوه ها دارد به تاک خـوشـه ی پربـار ما
حسینی حسن خوبان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
کشمشی نقل مـیـدان اس بـیـابـچیـم انـگور بـخو
خوشه ها پر شبـنم اس نوش جان کو ملهم اس
تول هرخوشه بـچـیـم چـارکـه کم در کم اس
غـوله دان غول بیابان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
قـیمـتش خیلی ارزان اس بـیـابـچـیـم انـگور بخو
پایان
ç